۱۳۸۸ دی ۱۶, چهارشنبه

در گرداب بی قانونی

سعید مرتضوی متهم درجه اول کهریزک است. این خبر مرا به یاد اتهام سعید امامی در رابطه با قتلهای زنجیره ای می اندازد. پرونده ای که با مرگ (و یا به روایتی قتل) او با داروی نظافت هرگز پی گیری نشد. مطالب زیادی در این باره نوشته شده است که سعید امامی که بود و چگونه به چنین مقامی دست یافت و به دستور چه کسانی به خذف مخالفین، روشنفکران و نویسندگان دست می زد.

نکته اینجاست که آیا قابل پذیرش است که در سازمانی مانند وزارت اطلاعات ایران فردی مانند سعید امامی به تنهایی به چنین جنایتهایی دست بزند. جنایاتی که به روشنی زیر پا گذاشتن قانون اساسی است. سعید امامی و همسرش خود به گردابی از بی قانونی هایی گرفتار شدند که خود از بر پا کنندگان آن بودند.

اکنون روح اله حسینیان که از طرفداران سعید امامی بود و وی را تنها اجرا کننده به اصطلاح عدل می دانست سعی در تصویب قانونی در مجلس دارد که زمان اجرای حکم اعدام را به 5 روز کاهش می دهد. وی فردی است که به گفته نمانیده اصولگرا علی مطهری علاقه خاصی به حکم اعدام دارد و بیشترین حکم اعدام را در دوره قضاوت خود صادر کرده است. روح اله حسینیان در زمان مرگ سعید امامی گفته بود: ما خودمان زمانی قاتل بودیم.

اکنون با اتهام علیه سعید مرتضوی که به گفته یکی از متهمان پرونده وبلاگنویسان یک هیولاست، دوباره این پرسش به میان می آید که حکومت چه می خواهد بکند. آیا سعید مرتضوی باز با تهدید نمایندگان آنان را مجبور به باز پس گیری این گزارش می کند یا دیگر توان چنین کاری ندارد. آیا سعید مرتضوی حذف می شود یا اینکه محاکمه می شود؟ او به پشتوانه چه کسانی دست به چنین خودسری هایی می زده است؟ عدم محاکمه سعید مرتضوی و یا نادیده گرفتن گزارش مجلس تنها نشانه همدستی حکومت با اوست. و یک محاکمه عدلانه افشای نام پشتیبانان او را می طلبد.

شاید سعید مرتضوی هم در گرداب بی قانونی غرق شود و باید گفت: خود کرده را تدبیر نیست.

۱۳۸۸ دی ۱۳, یکشنبه

نسل انقلاب یا نسل سوخته

از انقلاب چیزی به یاد ندارم ولی به زبان عده ای از نسل انقلاب خوانده می شوم. به واقع نخستین خاطرات من به دورانی باز می گردد که ما یعنی ایران در حال جنگ با دشمن بودیم. دشمنی که امروز کشور دوست و برادر نام گرفته است. زندگی در صلح برایم رویایی بود بس غریب. بارها از پدرم می پرسیدم: چه کشورهایی تو دنیا با هم می جنگن؟ و از پاسخ فقط ایران و عراق بسی شگفت زده می شدم.

کودکی را با کالاهای کوپنی و کمبود برق و صرفه جویی در همه چیز سپری کردیم. تنها پارک شهر ما به نماز جمعه تبدیل شد. به این امید دل خوش کرده بودم که به زودی پارک بازی دیگری ساخته می شود که بیش از 20 سال دیگر به درازا کشید!

این نسل انقلاب در فضای بزرگ شد که همه چیز در تنگنا بود و از همه بیشتر آزدای. سختگیری بی اندازه در نوع پوشش در مدرسه ها و نگاه همراه با ترس به گشتهای جنداله و ثاراله جزئی عادی از زندگی بود.

برای نسل من همه چیز در تلاش و مبارزه در زندگی خلاصه می شد. همواره جنگیدیم در دالانهای خم اندر خم و پیچ اندر پیچ از پی هیچ. اکنون که به خود می نگرم همچنان در حال مبارزه ام. گاهی نمی دانم برای چه. فقط می دانم باید جنگید و باید ادامه داد. ناامید نیستم ولی در خود چیزی نمی بینم به جز عضوی از یک نسل سوخته. نسلی که کودکی را در حسرت، نوجوانی را در تنگنا، بزرگسالی را در جنگیدن برای زندگی و زندگی را در خفقان گذرانده است.
با درود

بر آن شدم تا مطالب خود را در یک وبلاگ ینویسم و با برخی از هم میهناننم در میان بگذارم. به امید آنکه مورد لطف شما قرار بگیرد.

همایون